او پارهی تن بود و بس، از من گرفتیدش چرا؟
تقدیر با رحمیاش، شرمنده شد پیش شما
من نیمهجان سر میکنم، بی نیمهی زیباترم
از او که دورش کردهاید، حتی از او تنهاترم
لبخند مصنوعی او، روز نخستین بهار
لاک سفیدش تلخ بود، با ما چه کردی روزگار
سرشارم از ناگفتهها، تصمیمم از اجبار بود
او مثل قلبم بود چون، از منطقم بیزار بود
پیراهنم جا مانده بود، پیشش ولی فرصت نشد
میگفت این سهم من است، حتی اگر قسمت نشد
ایکاش اما میگذاشت، پیراهنم را بیجواب
با طرهی مویی که داد، شد بیشتر از بیحساب
تاج سفیدی بر سرش، چون غنچه بر یک یاسمن
شاعر که بهتر وصف کرد: «خوابیده زیر نسترن»
با حلقهی دست چپش، افسار شد بر گردنم
شد پاشنهی آشیل گر، از صبر من رویینتنم
دلخوش به اعجاز زمان، این مرهم انگیزهبخش
ترکیبی از شوق و غمم، چون جامهی گلسا بنفش
هر بار یادش میکنم، داوودی خشکیده را
تقدیرش اما مثل من، هرگز نمیپرسد چرا
شاید صباحی بعد از این، شاید کمی هم دیرتر
شاید فراموشم کند، سارای بی من پیرتر
برچسب : نویسنده : 2tarafamuno بازدید : 51